دیرگاهی است که سلوک این جملههاست
نقشبندان مهر سکوت
بر لب عطش ساقی آن
و خاموش شده در این دیار،
حلقوم دکلمهی ترنمهای نیاز
شاید بسی بهتر باشد،
که نهان ماند،
اندک دارایی مانده،
در پستوی زخمی دل
و تنها باقی بماند،
خوانش آیههای باران
و نجوای زیر لب با صورت اشک ...
آه از رهگذران سایه صفت
مملو از واهمههای پیج در پیچ و آشفته
پیچیده در رنگارنگهای بیرنگ
مینگرند و میگذرند
که از بیاعتنایی
مینشیند سوز سرد شلاقهاشان بر پیکر ...
کاش میشد آخر قصه
حدیث چکامهی شبگرد،
و دفن شدن زیر باران باشد.
اصلاً بگذار بگویند؛
حکایت آن مرد چنین بود،
تنها آمد،
تنها ماند و
تنها رفت ...
برچسب : نویسنده : mahdi1667 بازدید : 37